۱۳۹۱ آبان ۳, چهارشنبه

نوای اصفهانی

مرحوم جعفر نوابخش متولد 1293 شمسی مدرس و شاعر، متخلص به نوا. وى در اصفهان به دنیا آمد. پس از فوت پدر به كرمانشاه رفت و تحصیلات مقدماتى را به پایان برد. او پس از طى تحصیلات متوسطه به تحصیل علوم قدیمه پرداخت. سپس در 1329 ش به استخدام فرهنگ درآمد و به تدریس در مدارس اصفهان اشتغال ورزید. وى از مؤسسین انجمن ادبى كمال است. از آثارش: «نواهاى جانگداز»، و دیوان اشعار نوای اصفهانی به یادگار مانده استسروده ای از نوا
در اندیشه بینوایان
کمال مرد بجاه و جلال وشوکت نیست

یوزبا شی


یوزبا شی

دربین سالهای هزارودویست وهشتاد تا هزاروسیصد وشصت شمسی درشهراصفهان مردی زندگی میکرد شیرین زبان  وحاضرجواب و منتقد ی آزاده و نترس و درآن هنگام که جراید و نشریات چندان جرأت و جسارت انتقاد ازکسی را نداشتند او برکارمسئولین نظاره داشت وآنان را با روش های خود مورد انتقاد قرارمیداد.

رضا ارحام صدر


بر گرفته از سایت ایرانیان . کام
در این قسمت به معرفی رضا ارحام صدر معروف به «شکرپاره اصفهان» می 

پردازم



او زاده شهراصفهان بود
اهل هنر وشوخ زبان بود
عمری همه را به خنده واداشت
رک گوی و صریح درزبان بود
درصحنه رها و بی تکلف
قصد وغرضش پاک عیان بود
او رفته ازاین جهان و لیکن
برصدرهنر فخرزمان بود


امان
 رضا ارحام صدر
رضا ارحام صدر (زاده ی ۱۲ اردیبهشت ۱۳۰۲ در محله پاقلعه اصفهان، مرگ در ۲۴ آذر ۱۳۸۷)، بنیانگذار مکتب کمدی انتقادی در تئاتر ایران بود که بعد ها به مکتب تئاتر اصفهان نیز مشهور شد. او فعالیت هنری خود را از سال ۱۳۲۶ با بازی در تئاتر آغاز کرد و موسس «گروه هنری ارحام

دبیرستان ادب

دبیرستان ادب در اصفهان 
 یکی از قدیمی‌ترین دبیرستان‌های
 اصفهان است. شالوده تأسیس این دبیرستان، توسط دکتر بروس انگلیسی در حدود سال ۱۲۴۹ خورشیدی (۱۸۷۰ میلادی) در محله جلفای اصفهان به عنوان مدرسه و سپس کالج بنیان نهاده شد. پس از دکتر بروس، اسقف استیورت در سال ۱۲۷۲ خورشیدی کالج را از جلفا به خانه امین الشریعه واقع در چهار سوق شیرازی‌ها (نام کنونی: خیابان هشت بهشت) منتقل کرد. پس از اسقف

جلال برجیس

دیداری دست داد با دوستی که یاد آور دوران کودکی و نوجوانیم درزادگاهم  شد ، دوستی که پدرش ادیب، شاعر، مدرس، و بنیان گزار مدرسه وازفرهنگیان خوش نام و با ارزش اصفهان بود .
دیوان شعرش با تخلص فروغ که نام مدرسه اش نیزهمان بود درهرخانه ای یافت میشود سالیان درازعمرش را صرف تربیت وآموزش جوانان اصفهان کرد وزحمات زیادی دراین راه کشید 

زاینده رود



شهرپرآوازه ام اکنون به غربت خفته است 
کوچه ها تاریک 
خانه ها را چادری ازغم به سر 
شهرخاموش است و درماتم فرو 
رود پرآبش تهی از زندگیست 
بردرختان تنومندش دگربرگی 
نمی رقصد به باد
بلبلان سردرگریبان کرده اند 
شورو شادی رخت بربسته نشاط
درسکوت و درسکون چشم انتظار 
تا که یکباردگرجاری شود آب روان 
دردرون جویبارزندگی 
زاینده رود 

ترا نه

دلم میخاد به اصفهان برگردم
ترا نه ای با صدای دلنشین آقای معین هنرمند ارزنده همشهریمان حتما شنیده اید با این مضمون
دلم میخاد به اصفهان برگردم
بازم به اون نصف جهان برگردم
برم اونجا بشینم در کنار زاینده رود
بخونم ازته دل ترانه و شعرو سرود
و الا آخر که بسیار زیباست و زیباتر اجرا شده ولی در این روزها که آدم دلش خون میشه وقتی زاینده رود را می بینه دیگه دلش نمیاد این ترانه زیبا را گوش بده و افراد بی حوصله و بیکاری مثل من هم میرو ند  و متن ترانه را تغییرمیدهند و به صورت زیر در می آورند و با هما ن آهنگ  میخوانند
دلم میخواست  که  یک  الاغی داشتم 
تو د ست را ستم  یه  چراغی داشتم
روزا با الاغ خود،  ازاین ورزاینده رود
می بردم توریستا رو، یکی یکی اون وررود
یکی یکی اون ور رود 
شب که میشد،  با الاغم، میروندمش تو رودخونه
ا و نقدر یونجه میخورد ش  ، بشه مست و دیوونه
بشه مست و دیوونه
چی بگم ، با کی بگم ، زاینده  رود  یونجه  داره
دیگه از آب خبری نیس تا  بخا ی خشک زا ره
تا  بخای خوشک زا ره
بخدا این دل من پر از غمه
خر من یونجه براش یه مرهمه
هرچی من بهش میدم کا ه و علف
هی میگه با زم ، کمه بازم کمه
چی بگم با کی بگم زاینده رود یونجه داره
وسطش یونجه شده یه ذره آبم نداره
یه ذره آبم نداره
نه دیگه این وا سه ما رود نمیشه
وا سه مردم دیگه  پر سود نمیشه
چی بگم با کی بگم زاینده رود لاله زاره
برای الاغ  من  یه  عالمه  یونجه  داره
یک عالمه یونجه داره
یاد کاهووسکنجبین های سرپل خواجو به خیر

۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

خاطره



اصفهانی ها مردمی بذله گو و شیرین زبان و حاضر جواب شناخته شده اند این
 خصوصیت را میتوان در محاورات روزمره به کرات دید و شنید 
خاطره ای نقل میکنم که خود شنونده آن بوده ام 
سالها پیش در یکی از شهرستانهای اطراف اصفهان مهمان دوستی بودم که ازتهران برای انجام ماموریتی به اصفهان آمده بود در میان گفتگوها به خصلت حاضر جوابی اصفهانی ها اشاره شد و او خاطره ای را تعریف کرد 

یادی از کودکی




یا د م از کودکیم آ مد و آن  کوچه  تنگ
یادآن ترتری بازی زدن سنگ به سنگ
یادم از  مدرسه و کیف و کتاب  نقاشی
حیا ط خاکی و آب وجاروی فراشباشی
همه در یک صف با پوشش پاکیزه نظیف  
دست ها پشت سرآن جلویی کرده ردیف
صبح به صبح  خواندن قرآ ن و سرود
به شهنشاه و به ایران و خدا داده درود
تا رسد  نوبت  آن  نا ظم  والا  مقدار
بررسی کرده ز ناخن برسد  تا منقار 
بخت برگشته کسی ناخن او گشته دراز

شهر من



من زاده شهر اصفهانم
پر ورده به نیمه ی جهانم
گویند که خوش بود کلامم
شیرین چو عسل بود زبانم
چون سایرمردم سپاهان
ازحرف و سخن به جا نمانم
درمدرسه ادب به تحصیل
من با ادبم خودم ندانم
چندیست که درکنار یاران
با لهجه ی خود سخن برانم
ازلهجه ی من چرا بخندند
والا به خدا ، خودم ندانم

چفت



                                                                  
کوهیست بلند نام وی چفت                                   
کز وی به سپهر میتوان رفت
در هر دره ا ش هزار گود است                            
هر گود چو گنبد کبود است
آن‌ گلدره ا ش که لاله زاریست                              
چون دامن نازنین نگاریست
بر قله آن اگر نشینی                                          
از بام فلک ستاره چینی‌

در دامنه ا ش شکار گاه است                                
جولانگه خان و پادشاه است
هر سال که می‌رسد بهاران                                  
با با د صبا به کوهساران
از هر دره بوی عطر آید                                     
وصفش به هزار شعر ناید
از چفت به اصفهان توان رفت                              
زین روست که نام او شده چفت
        

اصفهان



این شهر قشنگ بی همانند 
این کوه بلند چون دماوند 
این کاخ عظیم سربه افلاک 
با نقش و نگار بند دربند 
این گنبد و بارگاه وکریاس 
درکل جهان نبوده مانند 
این ها همه درنقش جهان است 
با لطف و محبت خداوند 
ای مردم اصفهان ببالید 
برشهرودیارخود بسی چند