یوزبا شی
دربین
سالهای هزارودویست وهشتاد تا هزاروسیصد وشصت شمسی درشهراصفهان مردی زندگی میکرد
شیرین زبان وحاضرجواب و منتقد ی آزاده و
نترس و درآن هنگام که جراید و نشریات چندان جرأت و جسارت انتقاد ازکسی را نداشتند
او برکارمسئولین نظاره داشت وآنان را با روش های خود مورد انتقاد قرارمیداد.
زخم زبانها و متلک های شوخی و جدی او زبانزد خاص وعام بود وهرکس خودر ا درمعرض دید یا انتقاد او قرارمیداد ازاین نکته گویی و بذله گویی خوب یا بد برخوردارمیگردید. او به یوزباشی معروف بود. نام و نام فامیلش را نمیدانم . همه او را یوزباشی صدا میکردند. محدوده فعالیت او خیابانهای چهارباغ و میدان شاه یا نقش جهان و امام فعلی و پلهای سی وسه پل وخواجو بود. ازطریق شیرین زبانی و نکته گویی وبذله گویی روزگارمیگذرانید. گدا نبود وگدائی نمیکرد ولی آنان که ازانتقادات او واهمه داشتند زبان تیزش را می خریدند و آنان که از شیرینی آن لذت میبردند، برای خوشامدش او را انعامی میدادند . گاه نیز با متلکی کوچک و دلنشین توجه شخص را به تقدیم هدیهای جلب میکرد. با لهجه غلیظ وشیرین اصفهانی صحبت میکرد وهمین امرزمینه را برای جلب و جذب سیاحتگران و توریست های داخلی به سوی اوفراهم میساخت.
تردیدی
ندارم که درگذشته است و یا اگرزنده باشد دوران کهولت رامیگذراند. خاطرات شیرینی
ازاونقل میشود .ازاین گونه انسانها درادوارمختلف تاریخ ایران دردربارشاهان ودرمیان مردمان بسیاربوده اند. ازقبیل بهلول وملانصرالدین وکریم شیرهای ویوزباشی ازنظرمن یکی ازنشانه های آزادی و آزادمنشی دراصفهان است. دلیل اصلی
اینکه این مطلب را گنجانده ام ، این است که ازخوانندگان وکسانیکه به هر نحو از
یوزباشی اطلاعاتی دارند ویا خاطره ای ویا نقل قولی و بطورکلی سابقه ای ازاو درذهن
خود یا ازطریق پدرانشان به یاد میآورند برای درج به نام خودشان دراین سایت ارسال
دارند تا با جمع آوری آنها شخصیت یوزباشی که ازجمله افراد شاخص دوران یکصد سال
قبل دراصفهان است بهتروبیشترشناخته شود. او به اصفهان تعصب داشت وهرکس به نوعی
درارتباط با شهروزادگاهش سخنی ناروا میگفت ویا قصد اهانت داشت را با روش خود
تنبیه میکرد.
میگویند روزی یوزباشی که
بسیاری ازاهالی ومسئولین اصفهان رابخوبی میشناخت با سرهنگی که سرش طاس بوده برخورد
میکند و ضمن احوالپرسی ازاومیخواهد مبلغی به اوپرداخت کند او میدانسته که سرهنگ
شخص خسیسی است. یوزباشی میگوید یک تومان بده- سرهنگ میگوید ندارم. یوزباشی میگوید
پنج ریال بده – بازسرهنگ میگوید ندارم. یوزباشی برای سومین بارمیگوید دو ریال بده
–سرهنگ بازهم میگوید ندارم. این باریوزباشی به سرهنگ میگوید جناب سرهنگ مگرموازتو میخواهم که میگویی ندارم – وسرهنگ که
اورابخوبی میشناخته با خنده ده تومان به او می پردازد.
ازتما
می اصفهانیهای عزیزی که به هرشکل میتوانند درجمع آوری مطالب مرتبط بایوزباشی و سایر افراد طنزپردازوشاخص اصفهان به
این سایت یاری کنند و با ارسال مطالب خود بوسیله ایمیل به آدرسaman_arbab@hotmail.com دربزرگداشت این نامعزیزان مشارکت فرمایند پیشاپیش سپاسگزاری میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر