۱۳۹۱ آبان ۱۷, چهارشنبه

خاطرات زمان کودکی

دسته های عزاداری در قهفرخ مانند تمامی نواحی ایران درماه محرم و مخصوصا در دو روز تاسوعا و عاشورا از شکوه و عظمت خاصی برخوردار بود و دراین شهرستان که در زمان نوجوانی من هنوز درحد روستا بود نیز دو دسته در روزعاشورا راه می افتاد که یکی دسته یخچالی ها و دیگری دسته سید ها خوانده میشد  این دو دسته عزاداری درآن روز تا حد ممکن به رقابت 
می پرداختند و میکوشیدند با تدارک برنامه های متنوع و هرچه دردناک ترتماشاگران را به حزن واندوه وادارند
در این دسته های عزاداری ازعلم و کتل و انواع پرچم های سیاه و سپید و رنگی و سایرابزارها و لوازم و حتی انواع حیوانات استفاده میشد و با ساز و دهل و نقاره در جلوی دسته و با تجسم صحنه های سرهای بریده بر نیزه ها و تن های خون آلود بی سر و کودکان و زنان بسته شده به زنجیر و عروسک هایی برای تجسم علی اکبر و علی اصغر موجبات حزن و اندوه مردم را فراهم کرده و با زنجیر زدن و سینه زدن به سوگواری رونق می بخشیدند
دراین تلاش ها که از روز تاسوعا شروع و تا پس از غروب عاشورا ادامه داشت گاه صحنه های مضحکی اتفاق می افتاد که ناخواسته برای لحظاتی همه را از سوگواری و گریه و زاری دور میکرد 

به یاد می آورم در یکی از این روزهای عزاداری در میان چهارچرخه ای که به الاغی بسته شده بود قفسی گذاشته شده بودند و درون قفس  شخصی که درلباس شیر رفته بود و عروسکی دردست داشت نشسته و به نوعی با ریختن خاک و کاه بر سر خود و علی اصغر زمینه را برای گریه و زاری مردم  فراهم میکرد
 ازآنجاییکه دسته جات عزاداری از صبح تا شب در حرکت بودند گاه اتفاق می افتاد که شرکت کنندگان در برنامه نیاز مند ترک صحنه بودند و درآنروزشیردریک زمان ازقفس بیرون پرید و ما بچه ها علیرغم اینکه میدانستیم واقعی نیست با ترس ازاو دور شدیم و شیر به تندی ازمردم فاصله گرفت و ازدید پنهان شد 
هنوزچند لحظه ای نگذشته بود که شیر با فریاد و کمک خواهی ازمردم به طرف آنها میدوید و تعدادی سگ نیز با عربده او را دنبال میکردند و تا زمانیکه شیرخود را با عجله در قفس انداخت در پی او میدویدند
شیربیچاره که به ناچار برای رفع نیاز به گوشه ای پناه برده بود با حمله سگ ها روبرو شده و فرار را به قرار ترجیح داده بود . این صحنه تا مدتی مردم را بجای گریه و زاری به خنده انداخت و با نهیب و پادرمیانی بزرگان دسته باز شرایط به حالت عادی بازگشت و شیر با خاک ریختن برسرعلی اصغر و ناله و زاری مردم را به گریه و سوگواری تحریک میکرد
خاطره دیگری دارم از این روزها  
در پایان روز و هنگام غروب تعدادی کودک را با طناب به هم می بستند و روی زمین خاکی مینشاندند و شمر که با لباس قرمز و کلاه خود و شلاقی در دست درصحنه بود با شعارهای ضد خانواده نبوت کودکان را با شلاق میزد و با اینکار مردم به گریه و زاری می پرداختند و صحنه های شام غریبان خاندان نبوت مجسم میشد 
شمرمردی بود از منسوبین و نزدیکان که تقریبا هر سال در این کسوت میرفت و همه او را میشناختند . در آن غروب عاشورا که من هم جزوکودکان بسته شده بودم و شمربا شلاق میزد ناگهان یکی از کودکان در هنگامیکه شلاق شمر بر پشت او فرود آمد از جا برخاست و با گریه و فریاد شمر را با نام اصلی او خطاب قرار داد و با ناسزا گفت چرا میزنی ؟ مگر مرض داری؟ و ازاین کار او مردم و حتی شمربه خنده افتادند و برای چندی صحنه سوگواری تغییر کرد 
یاد آنان که میکوشیدند تا با صداقت و صمیمیت به اعتقادات خود رنگ واقعی بدهند گرامی باد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر