سرگرمی وشکار
آنچه
می نگارم مربوط به امروزودیروز ویک سال ودوسال پیش نیست. بیش ازچهل سال ازآن
میگذرد وخوب یا بد گذشته است . آنانکه همراه بودهاند برخی نیستند و شاید
بازماندگانشان به خاطرنیاورند ویا ازگذشته عزیزانشان بی خبرباشند. هدفم ذکرخاطره
است ونام بردن ازآنچه ممکن است درآینده برای آنان که این خاطرات راخواهند خواند
جالب ویادآورگذشته پدرانشان باشد.
درمیانه
راه قهفرخ ( فرخ شهرامروز) به فریدن درناحیه چهارمحال وبختیاری قصبه ای بود به نام
«سپید دشت » و برای رسیدن به آن باید ازارتفاعات جاده ای عبورمیکردی که به آن «
زردیا» میگفتند ودرآن زمان بعنوان گردنه زردیا معروف بود درمیانه این گردنه علاوه
بر مزرعه زردیا درقسمت جنوبی آن مزرعه ای بود به نام « پیرکوه» که نام خود را از
کوهی که درقسمت جنوبی آن واقع شده بود میگرفت . پیرکوه نیز به اعتقاد اهالی محل
کوهی بود دارای کرامات ومردم محلی به درختان آن انواع پارچه ولوازم دیگررا بعنوان
دخیل میبستند تا مراد خود را بگیرند .درفاصله پنج کیلومتری غرب پیرکوه مزرعه ای
بود به نام « سارقایا » که متعلق به فرزند دائی پدرم بود که درآن ساختمان واستخر
وامکانات کوچکی برای زیست تابستان ساخته شده بود و پربود ازدرختان بادام و زردآلو
ونهال های مو که انواع انگوررا هرسال به بارمیآورد. پیرکوه و سارقایا بوسیله یک
رشته کوه بلند که قله آن را» آتش برقی» می نامیدند و دره بین آن دو به دره «
گرازمار» معروف بود ازهم جدا میشدند ودردامنه هر یک چشمه های متعددی وجودداشت که
دارای آبی گوارا بود درختان پیرکوه ازنوع درخت گز بود که از شیره آن انگبین که
مایه اصلی تولید گزمعروف اصفهان است ، میگرفتند ودردامنه کوه بوته های کتیرا
بطورخودرو رشد میکرد که با تیغ زدن ساقه آنها شیره گیاه خارج میشد و ازآن کتیرای
خالص وطبیعی جمع آوری میگردید. درارتفاعات نیز بوته های مخصوص سقز به اصطلاح محلی
که آن نیز ازمواد اولیه آدامس امروزیست رشد میکرد وازمحصولات طبیعی منطقه بود.
قوچ
ومیش ازرایج ترین حیوانات شکاری دامنه های این کوهها بود و گاه در ارتفاعات دره
گرازمارواطراف قله آتش برقی بزکوهی (جنس نر)که آنرا « پازن » مینامیدند نیزدیده
میشد. علت نامیدن قله به آتش برقی که افرادمحلی آنرا آتیش برقی میگفتند نیزبرخورد
صاعقه درزمانهای دوربا آن قله بود که آثارمخرب آن بصورت شکستگی و پراکنده شدن
سنگها دراطراف آن دیده میشد ازجمله پرندگان وحشی که به وفور دردامنه این کوهها
دیده میشد ، کبک و پرنده کوچک ولی با گوشتی لذ یذ به نام « تیهو» بود که با روشهای معمولی که شرح خواهم داد
شکارمیشدند . درقسمت های مختلفی ازخاطراتم نام مظفررا بردهام اوپسردائی پدرم ویکی
دوسال ازمن بزرگتربود ولی باهم انس داشتیم و پا به پای هم تا حدی که وقت وامکانات
اجازه میداد ایام را میگذراندیم.
چهارمحال
وبختیاری واستان اصفهان ازجمله قسمتهای عمده شکاروشکارگاه درایران است وازایام
دورسلاطین وخوانین درمناطق گوناگون آن به شکار به روشهای مختلف با اسب و پیاده و
به تدریج با اتومبیل میپرداختند و شکارازجمله سرگرمیهای معمول ومورد علاقهای بود
که خود به خود وبا گذرزمان و کاهش حیوانات وحشی وتحت حمایت قرارگرفتن آنان ، از
وسعت آن کاسته شد . درآن زمان اخذ مجوز ویا ورود به شکارگاههای ممنوعه وجود نداشت
وهمه چیز و همه جا در فصول مختلف آزادانه دراختیاربود – تا آنان که اهل شکارند
امکان استفاده ازآن را داشته باشند. تقریباً هیچ خانهای دراین منطقه و بخصوص
درچهارمحال بختیاری بدون یک یا چندتفنگ ازانواع گوناگون ساچمه ای و گلوله ای نبود
و بسیاری ازافراد میانسال وجوانان بهترین و سالمترین سرگرمی خود را شکارویا مشارکت
درآن میدانستند...خانواده پدری من نیزکه سابقه ای طولانی درآن منطقه داشتند ازاین
قاعده مستثنی نبودند و هریک درخانه ها یشان ازانواع تفنگهای شکاری دولول وتک تیرو
پنج تیر با لوله کوتاه و بلند و با اندازه های قطرلوله متفاوت ازانواع اتوماتیک و
نیمه اتوماتیک نگهداری میکردند. قطارهای فشنگ به شکلهای مختلف وتزئینات گوناگون
همه جا به وفوردیده میشد وابزار وادوات شکاردرهرخانه وجود داشت . داستان سرائی
ورجزخوانی ازشکاروشکارچی درمحافل نقل میشد وهریک به فراخور حال با آب و تاب حوادث
را تعریف میکرد
شکارآهو
که به امکانات بهتروورزیدگی بیشترنیازداشت درمیان جوانان رونق بسیارداشت. تعقیب
وگریزآهو به اسبها ی چابک وچابکسواران ورزیده نیازمند بود وبا ورود اتومبیل تعقیب
آهو رانندگان ماهروتیراندازانی که بتوانند درحین حرکت آهورا هدف قراردهند میطلبید
وعملا شکار آهو کارهرکس نبود لکن شکارگاههائی نیزبرای برخی سلاطین وخوانین تدارک
دیده شده بود که دشتی وسیع یا کوهی راباحصارهای گوناگون محصورمیکردند وحیوان را به
حیلههای گوناگون به سوی منطقه محصورهدایت میکردند ودرتیررس کسانیکه کمین کرده
بودند قرارمیدادند تا شکارچیان بدون تلاش زیاد وصرفا با پنهان کردن خود مبادرت به
تیراندازی کرده وگاه کشتارهای عظیمی انجام میشد. این مقدمه را گفتم تا چگونگی
شرایط زیست درمنطقه راتشریح کنم. البته شکاروشکارگاه ازدیربازدرمیان اقوام ایرانی
رایج بوده چابکسواران ورزیده ای فراوان درمیان قبایل وجود داشته اند و اسبهای
مخصوص و سگهای شکاری و شکارگاههای پراکنده ازمختصات زندگی نسل گذشته یا حداقل تا
یکصد سال قبل درایران بوده است وبا کمی تفاوت نسبت به آن زمان من ومظفر و گاه
برادرانمان نیز به شکاربعنوان سرگرمی ودراوقات فراغت می پرداختیم.
هنوزنیمه
اول خرداد پایان نگرفته با بایگانی کردن کتابها درصندوقچه ورها کردن خانه شهری
عزم دیاراجدادی کرده و درخانه مادر بزرگ سکنی میگرفتیم تاباز شهریورفرا رسد
وبازگردم تا شاید ازپس درسهائی که باید امتحان آنها تجدید میشد برآیم . همیشه
موجبی برای تجدید امتحان برخی دروس ازقبیل ریاضیات وگاه تاریخ وجغرافیا و درپاره
ای اوقات شرعیات فراهم میگردید ومن فارغ ازاین وظیفه به صرف فرصتی که در ماههای
تیرومرداد داشتم سرازپا نشناخته به سوی خانه مادربزرگ روان میشدم.
آن
زمان که هنوزقد
و
قواره ام دراندازه تفنگ شکاری نبود ، تیروکمان ساخت دست خودم وبه تدریج تفنگ بادی
وسیله شکار بود و با جیبهای پرازسنگ ویا ساچمه ی کوچک راهی کوچه وباغ و قلمستان ها
میشدیم تا قدرت و توان خود را درشکارانواع پرندگان ازکبوتروگنجشک وغیره بیازمائیم
ومهارت های لازم رابرای سالهای بعد که قدمان به اندازه تفنگ میشود ، به دست
آوریم.
من
و مظفرهسته مرکزی گروه شکارچیان نوجوان را تشکیل میدادیم که فصل تابستان تاپایان
ماه پائیزانواع پرندگان درمنطقه ازدست ما آرام نداشتند.
برای
نوجوانانی درسنین ما روشهای متداولی تعریف شده بود ولزوما ازتیروتفنگ نباید
استفاده میشد ومانیزدرصورت خستگی ازاین سو وآن سو رفتن ها وسربراسمان شدنها برای
دیدن یک گنجشگ گاه ازروش های سادهتری بهره میبردیم تا تنوعی باشد درکشتار.
دسته
دسته گنجشگ ها درغروب هرروز پس ازیک روز تلاش مثل هرخانواده ای درقلمستانها جمع
میشدند تا شب را بیتوته کنند و پس ازخوابی آرام بازفردا به کسب روزی بپردازند وما
ازفرصت خواب آنها استفاده کرده وبا پرتاب سنگ از تیروکمان وگلوله های ساچمه ای
ازتفنگ های بادی وهرروش دیگری که میتوانست با حیوان برخورد کند گروه گروه ازآنها
را سرنگون کرده و با کولهباری پرازگنجشگ شادمان ازآشفتن خواب آنان به بریدن
سرهایشان و کندن پرهایشان می پرداختیم تا کباب لذیذ گنجشگ برپا شود.
کبوتران
باصطلاح چاهی که درزیرسقف ساختمانهای چوبی لانه داشتند ویا درون چاه ها پنهان میشدند
را با پوشاندن خروجی لانه هایشان به دام می انداختیم و ازگوشت نه چندان لذیذ شان
ضیافت ها برپا میشد.
درمسیرکبک
ها ی خرامان که طبق عادت همیشه ازیک راه مشخص برای نوشیدن آب به سوی چشمه ها
ودرصبحگاه وقبل ازسپیده صبح روان بودند با استفاده از موی دم اسب حلقه های خاصی می
بافتیم و درزیرخاک پنهان میکردیم تا پای پرنده درهنگام عبور به حلقه درافتد واو را
برای مدت کوتاهی زنده بگیریم و سپس برای تناول به آن دیاربفرستیم.
درآغازهرفصل
تابستان ازاعتبارخانوادگی استفاده میکردیم وتا چوب خطها جا داشت انواع آذوقه
راتهیه کرده وترک شهرو ده کرده ودرسارقایا ساکن میشدیم. چوب خط را شاید همه
نشناسند . ازجمله روشهای نگهداری حساب بدهکاران به فروشندگان چوب خط بود که عبارت
بودازچوبی درحدود پنجاه سا نتیمترودرهربارخرید نسیه فروشنده به نسبت پولیکه طلبکار میشد برچوب خط
خطی میکشید و خطوط هریک به معنای عددی بود وهربار که علی الحسابی بابت بدهی پراخت
میشد بازعلامتی مخصوص بر چوب خط نقش می بست تا ازمیزان بدهی بکاهد و همواره مانده
بدهی تعداد خطهای پس ازعلامتی بود که پرداخت را نشان میداد...
ازآنجائیکه
درآن زمان یخچال وامکانات نگهداری گوشت دردسترس نبود تنها مایحتاج مهم و اولیهای
که باید همراه داشت قند و چای و نان و مخلفات جانبی غذا بود وبه ناچارتأمین گوشت
بایستی ازطریق شکارصورت میگرفت واین تکلیف همه بود که درمدت تقریباً سه ماه موجبات
ارتزاق خود وگاه میهمانان راازطریق شکارفراهم آورند.تا درسنین نوجوانی بودیم این
تکلیف را پدروبرادر وبزرگتران برعهده داشتند وما ضمن مصرف درحد توان خود به رفع
این نیازکمک میکردیم. اما به تدریج که درسالهای بعد بزرگترشدیم وقدمان به اندازه
قد تفنگ شد ،تکلیف برخودما بود که دراین زمینه اقدام کنیم...
چشمه
های آب تنی محل نوشیدن آب پرندگان وحشی ومخصوصا کبک است که طبق عادت همه روزه
درهنگامی که سپیده صبح درحال بالاآمدن است با ترنم نغمه های شورانگیز وبصورت گروهی
خود را به چشمه میرسانند تا روزرا با نوشیدن جرعه ای آب آغاز کنند. کبک پرنده ایست
که همچون مرغ خانگی زمان زیادی برای نوشیدن آب نیازدارد وهربار که سربرآب فروبرد
باید جرعه آب رافرودهد وبازسربه آب زند تاجرعه ای دیگربنوشد واین بهترین فرصت است
برای شکاراو...
چند
روزقبل ازاینکه قصد شکارکبک ازمنطقه ای خاص راداشته باشیم باید با استفاده ازسنگ
های اطراف چشمه تمامی مسیر آب را پوشانده و فقط به اندازهای که چند کبک بتوانند
درگرداگرد آن مانند ظرفی مدوربایستند بازو در دسترس قرارمیدادیم ودرنزدیک ترین و
بهترین مکان برای شلیک گلوله سنگرو پناهگاهی با سنگ برای خود می ساختیم که به زبان
محلی به آن کوله میگویند ومحل را برای چند
روزی رها میکردیم تا پرنده با تغییرات جدید خوبگیرد وبا خیال راحت به نوشیدن آب
دروضعیت جدید عادت کند چرا که درروزهای اول متوجه تغییرات بود و میترسید و
بلافاصله محل را ترک میکرد ولی پس ازچند روزعادت میکرد و میتوانستیم با آسودگی تجمع
آنها را جشن بگیریم وبا شلیک یک گلوله تعداد قابل توجهی را شکار کنیم!!!!... واین
کار درمکانهای مختلف به کرات ودرمدت اقامتمان صورت میگرفت...
درتاریکی
شب ودرزیرنورمهتاب پیاده راه بین سارقایا و پیرکوه را که حدود پنج کیلومتربود طی
کردیم وهنوز بسیارمانده بود تا سپیده برآید. درکله ای که ازچند روزقبل آماده کرده
بودیم مستقرشدیم. اعتراف میکنم که من ازاینکه درشب ودرمیان کوهستانها به تنهائی
حرکت کنم میترسیدم ولی مظفرهرگز وبواقع چنان با قدرت وبا دلی قوی گام برمیداشت که
گویی روزروشن ودرمیان خیابانهای پررفت وآمد است. بهرحال نشستیم وبساط صبحانه راکه
نان وپنیروانگوربود پهن کردیم وتازمانی که سپیده صبح برآمد خوردیم وآرام گپ زدیم.
نوای
زیبای آواز اولین کبک ما را به سکوت واداشت. نمیدانم هرگزشنیده اید ؟ درسکوت
صبحگاهی ودرخنکای هوای کوهسارودرکنارشرشرآب چشمه که ازلابلای سنگها خود رابه
سراشیب کوه سپرده صدای دل انگیز کبک که میخرامد وفارغ ازقیل وقال جهان آوازمیخواند
شنونده حتی شکارچی را به دنیای زیبای احساس وعشق میکشد. چندی نگذ شت که صداها افزایش پیدا کرد
وآمدند وآمدند وآمدند وازسوراخهای محدود پناهگاه که نگاه میکردی جمعی پرنده با
پرهایی به رنگ خاک وسرهای مشکی ونوک های قرمز را می دیدی که درگرداگرد گودا ل
کوچکی که بعنوان قتلگاهشان تدارک دیده شده بود ایستاده اند و با هربار نوشیدن آب
سر به آسمان میکنند وانگارسپاس میگویند نعمتی را که خداوند به آنان ارزانی داشته
که صدای نعره تفنگ برخاست وتعداد قلیلی که هنوزبه قتلگاه نرسیده بودند پریدند و
آنهائی که در حال نوشیدن بودند دیگر فرصت ادامه نیافتند و تشنه یا نیمه تشنه درون
گودال آب غلطیده بودند...
خوشحال
ازنتیجه بی خوابی شبانه و پیمودن راه درتاریکی وساعت ها انتظاردرپناهگاه سنگی
ونشستن برسنگلاخ، با دستی پرقصد بازگشت داشتیم که دردوردست چشممان به چندقوچ ومیش
که درانتظاربالاآمدن آفتاب ونوشیدن جرعه ای آب ایستاده بودند وبا ترس وتعجب ما را
نظاره میکردند افتاد.
مظفرکه
با دیدن آنها به وجد آمده بود به پناهگاه بازگشت ومرا نیز باخود به آنجا کشانید
وبه این امید که آن حیوانات برای نوشیدن آب خواهند آمد باز به انتظار نشستیم.
روزشد
– آفتاب برآمد – ظهرشد وآنها دربالای کوه وما درداخل پناهگاه هریک به انتظاردیگری
بود . حیوانات بخوبی میدانستند که ما هنوزدرپناهگاه هستیم وساعت ها تشنگی را تحمل
کردند وبرای نوشیدن آب نیامدند. مظفرحیله ای اندیشید . گفت توبمان و من میروم
وازراهی دیگرازپشت سرآنها خواهم آمد تا هنگام فراربسوی تو بیایند ودرآن هنگام تو
باید به آنها شلیک کنی این روشی است که درمنطقه معمول بود .تعدادی شکارچی
درمسیرعبور شکارسنگرمیگرفتند و خود را درپشت سنگها پنهان میکردند وعدهای ازمسیری
دورتر بسوی این افراد به حرکت درمی آمدند و با ایجاد سروصدا درمسیر راه حیوان را
میترسا نیدند تا بطرف شکارچیان درسنگر، فرار کند و دراینجا غافلگیرانه به گلوله
بسته میشد. و آن روزمظفرازاین شگرد استفاده کرد اورفت و من درسنگرپناه گرفتم . چند
ساعتی گذشت و ناگهان دیدم که چهارحیوان بطرفم با سرعت درحرکتند. منتظرشدم تا به
نزدیکی من رسیدند. نمیدانم چراو چگونه شد که با شلیک پنج گلوله حتی یکی به آنها
اصابت نکرد. آنها که دراثر شلیک گلوله ها وحشت زده بودند بازگشتند وبه سوی مظفر
که سنگرگرفته بود رفتند واو موفق شد یکی ازآنها را شکارکند . و سه حیوان دیگرفراری
شدند. تا اینجای قضیه عملیات موفقیت آمیزبود هرچند مظفرشدیدا ازاینکه من با شلیک
پنج گلوله تیرموفق به شکارهیچکدام نشده بودم دلگیربود ولی بهرحال جریمه ام این بود
که حیوان شکارشده را برپشت خود بگیرم وازکوه سرازیرشوم.
مظفربا
دوفرزند یکی سه ساله ویکی چند ماهه درسی وهشت سالگی فقط درمدت کوتاه وبدلیل بیماری ناشناختهای درگذشت.
درمیان
منسوبین ما خانوادهای بود پدربه حسن خان معروف وفرزند ارشدش منوچهرونوه ای داشت
به نام شهریاربیست ساله بسیارقوی وسالم وهمچون پدروپدربزرگ عاشق شکارآهو.
نقل
میکنم ازپدرم که او نیزمانند من گاهی به شکارمی پرداخت ولی بواقع چندان مهارتی
نداشت وهمچون من بیشترشوروحال شکاردراو
دیده میشد تا ولع به آن.
میگفت
شبی با حسن خان ونوه اش که رانندگی اتومبیل را بعهده داشت به صحرای « موته » نزدیک
اصفهان که درآن زمان شکارگاه آهو بود به شکار رفتیم . ازروشهای شکارآهو آن است که
با تعقیب او بوسیله اتومبیل حیوان را آنقدرمیدوانند تا خسته شود و با تاباندن
نورافکن های قوی درچشمان او قدرت دید را ازاو میگیرند وچون ایستاد به او شلیک
میکنند. پدرمیگفت در نورنورافکن چند آهو
میدویدند – از بلندی تپه ای سرازیر شدیم درانتهای دامنه تپه چشممان به جسم سفید
براقی درزیرنورنورافکن افتاد. به اورسیدیم - یک ماده آهوبود ازخستگی به پشت افتاده
بود و چون نزدیک شدیم از پستانهای او شیر بیرون میجهید. حسن خان باشلیک گلوله ای
به زندگی اوخاتمه داد وازشکاربازگشتیم.
حسن
خان چندی بعد با شلیک یک گلوله خود را کشت و نوه بالابلند اوبه علت واژگون شدن
اتومبیل درهنگام شکارآهو و بریدن نخاع ازهردوپا فلج شد و پس ازچندی درجوانی جان
سپرد.
شکارحیوانات
وحشی حق مسلم حیوانات وحشی است تا بتوانند به زندگی خود ادامه دهند اما آیا ما که
هرروز حاصل شکاردیگران رادربسته بندیهای رنگارنگ به خانه میاوریم وازخوردن آن لذت
میبریم چنین حقی داریم؟
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر